مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم


تن به تپیدن دهم بال پریدن دهم

سوز نوایم نگر ریزهٔ الماس را


قطرهٔ شبنم کنم خوی چکیدن دهم

چون ز مقام نمود نغمهٔ شیرین زنم


نیم شبان صبح را میل دمیدن دهم

یوسف گم گشته را باز گشودم نقاب


تا به تنک مایگان ذوق خریدن دهم

عشق شکیب آزما خاک ز خود رفته را


چشم تری داد و من لذت دیدن دهم